رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

بازهم سوغاتی واسه گل پسر

سلام رادمهر قشنگم.خوبی همدم مامان؟دو سه روزه خیلی تو دل مامان وول می خوری آتیش پاره قربون تکون خوردنت برم عزیزم. دیروز باباجعفر اینا از سفر ارومیه برگشتن.خیلی زحمت کشیدن و کلی سوغاتی واسه شما گل پسر آوردن.خاله کیمیا هم یه عروسک خپل ناز خریده برات.اهم سوغاتی هات ایناست عزیزم. یه پتوی ناناز با طرح خرس برای تختت   یه روتختی خوشگل موشی   یه سرهمی سورمه ای ناز یه ژاکت خوشگل سبز. یه عروسک خپل ٦ تا عروسک با طرح های مختلف واسه آویز و لوستر اتاقت    امروز هم با بابایی رفتیم بیرون و سه ساعت گشتیم و برای شما امید زندگیمون خرید کردیم.یه ست جای دستمال کاغذی و کریر و وس...
29 تير 1391

اولین های زندگی رادمهرم

    سلام زندگی-سلام همه آرزوهام.به قولم عمل کردم و اومدم اولین های شروع زندگی قشنگت رو بذارم. اول بذار یه داستان برات بگم مامان جون.داستان شروع زندگی مشترک من و بابایی که عاشق همیم.     من و صادق جون زندگی مشترکمون رو از تاریخ 3/5/86 شروع کردیم و یک سال بعد یعنی شهریور 87 رسماً زندگی مشترکمون شروع شد. بعد چند سال دیدیم جای یه فرشته کوچولو تو زندگیمون خیلی خالیه تا با دستای مهربونش شور و نشاط رو تو زندگیمون بیاره.بالاخره خدای مهربون لطفش  شامل حالمون شد و فهمیدم شما تو دلمی.همون روز به بابایی...
27 تير 1391

دسته گل آب دادن مامان

سلام عسلم.سلام همه امیدم.سلام پسر گلم.............. خوبی؟تو دل مامان خوش می گذره؟ رادمهر قشنگم روز شنبه ٢٤ ام تیر داشتم وبلاگتو ویرایش می کردم که تاریخ همه مطالب گذشته اجبارا یکی شد.دورت بگردم که اینقدر مامان با وبلاگت ور میره.فردا وقت دکتر دارم عزیزم.الان هم پدرجون زنگ زد و واسه فردا ناهار دعوتمون کرد.منتظرم حقوقم رو بریزن برم برات کلی وسایل تزیین سیسمونی بخلم. حالا تو مطلب بعدی اولین های زندگی جنینی گل پسرم رو می ذارم تا همیشه برات خاطره باشه عزیزم.خیلی دوست دارم.بووووووووووووووووووووس   ...
26 تير 1391

چیدن سیسمونی قند عسل

روز 20 خرداد بابابزرگ و مامان بزرگ تماس گرفتن و گفتن بیاین یه تخت و کمد خوشگل واسه فندقی پیدا کردیم.من و شوشو هم رفتیم و دیدیم و خیلی پسندیدیم . روز چهارشنبه 24 خرداد اومدن نصب کردن و فرداش مامان جون و خاله پریسا و خاله کیمیا اومدن وسایلت رو چیدن. مبارکت باشه قند عسل.مامان بزرگ و بابابزرگ واست سنگ تموم گذاشتن ها . ایشالا بیای و خودت براشون جبران کنی فندقی.بابابزرگ از بانه برات مینی واشر خریده کلی هم پوشک پمپرز و برچسب کمد خریده. دستش درد نکنه.همه دارن دست به دست هم می دن که اتاق شما آماده بشه واسه اومدنت قندک مامان.امروز میخوام با مامان جمیله برم برات کالسکه بخرم .        ...
24 تير 1391

دردسرهای شیرین بارداری

  عسل مامان دیروز با مامان جمیله رفتیم پیش خانم دکتر و آزمایش و سونو رو نشون دادیم.خداروشکر همه چی خوب بود . فقط خانوم دکتر گفت باید آزمایش گلوکزم تکرار شه چون کمی صبحونه خورده بودم.آخه شما گل پسر خیلی شکمویی و صبح ها مامان رو بیدار می کنی. تا الان هم بریچ هستی و نمی دونم کی قصد داری برگردی عشقم.دیشب خیلی سخت خوابیدم مامان جون.تا صبح کمر و لگنم درد می کرد.دعا کن واسه مامان.   این روزها باباجون خیلی هوامو داره و بهم میرسه.بیشتر کارهارو انجام میده .یه شب از پادرد اشکم درومد و باباجون با آب داغ کلی پاهامو ماساژ داد تا بهتر شد و خوابیدم.باباجون عشق منه.خیلی ماهه.هردوتونو دوست دارم. ...
24 تير 1391

ذوق از نوع بابا گونه

سلام پسر گلم.تازه یادم اومد یه چیزی ننوشتم.هفته پیش سه شنبه 6 تیر باباجون قبل از اینکه بره اصفهان واسه کار فارغ التحصیلیش عروسک های خوشگل شمارو از سقف اتاقت آویزون کرد و استیکرو برچسب های اتاقت رو با هم چسبوندیم.دوتایی کلی ذوق کرده بودیم.آخه اتاقت خیلی خوشگل شد مامان جون                  ...
24 تير 1391

دیگه کم مونده ببینمت عزیزم

سلام پسر گلم.عشق مامان.خوبی؟ تپلی شدی یا نه؟می دونم که یه پهلوون شدی آخه مامان دیگه شبا راحت نمی تونه بخوابه و تا صبح بیشتر از هفت یا هشت بار بیدار می شه.فقط می تونم به پهلو بخوابم.وقتی هم می خوابم عضله پام می گیره و کمردرد اذیتم می کنه.ولی همین که تورو داریم برامون کافیه.بی خیال سلامت جسمی من.مسافر کوچولوی مامان چند روزه تکونات کم شده.استرس گرفتم مامان جون.این روزا تموم فکرم اینه که برای میزبانی از تو فرشته کوچولو کم و کسری نذاریم.همش دوست دارم برم بیرون و برات خرید کنم.ولی دوست ندارم به بابایی فشار بیاد و اذیتش کنم.آخه بابایی داره واسه اومدن شما برنامه ریزی می کنه و کلی به فکرته.تموم هم و غمش سالم دنیا اومدن شما و زایمان راحت منه. &...
24 تير 1391

شیطنت های هفت ماهگی

رادمهر قشنگم امروز مامان که سر کاربود اینقد تو گل پسر وول خوردی که جرات نمی کردم بلند شم.ازچپ وراست دل مامان روکرده بودی رینگ بوکس. الهی دورت بگردم. دیشب که میلاد امام حسین ع بود مامان بزرگ ها و بابا بزرگ ها و خاله پریسا اینجا به افتخار تو عزیزکم جمع شدن و شام موندن.ایشالا به زودی با حضور تو تموم مهمونی هامون شیرین تر از قبل میشه. مامان جمیله کلی واسه پرده های اتاقت که خودش دوخته بود ذوق کرد.الهی دست گلش درد نکنه. ...
24 تير 1391

دل نوشته مامانی

سلام عشق مامان.خوبی؟میدونم این روزها جات تنگه عسلم.خونه ات داره کوچولو می شه . مامان هم یک هفته است که کمر دردش شروع شده و به سختی از جاش بلند می شه. اینها همه قابل تحمله وقتی فکرشو می کنم تا دوماه دیگه رادمهر قشنگم پیشمونه.خدا رو شکر می کنم واسه بهترین هدیه اش که تویی. امروز عموصابر اینا برگشتن تهران.دلمون برای حسین کوچولو تنگ شده.ایشالا سال دیگه این موقع ها تو و حسین هم بازی میشین گلم. الان ساعت ١٢ شبه و بابایی لالا کرده.منم فردا صبح باید برم سر کار.خیلی سخته ولی این یک ماه رو هم واسه وجود تو نازنین تحمل می کنم.خیلی دوست داریم رادمهرجون ...
24 تير 1391